جدول جو
جدول جو

معنی خم بستن - جستجوی لغت در جدول جو

خم بستن
(بِ قِ بُ لَ گُ تَ)
بار کردن نقاره. (از آنندراج) :
بفرمود تا بر درش گاودم
زدند و ببستند بر پیل خم.
فردوسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بستر
تصویر هم بستر
کسی که با دیگری در یک بستر می خوابد، زن و مردی که با هم در یک بستر بخوابند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب بستن
تصویر لب بستن
کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو بستن
تصویر خو بستن
درست کردن چوب بست، برای مثال ز بهر چهارطاق رفعت اوست / که گردون بسته از هفت آسمان خو (نزاری - لغت نامه - خو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل بستن
تصویر دل بستن
کنایه از به کسی یا چیزی علاقه مند شدن، عشق و محبت پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر بستن
تصویر بر بستن
بستن، مقید کردن، پابند کردن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمع بستن
تصویر جمع بستن
در علوم ادبی در دستور زبان کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن
در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمع بستن
تصویر طمع بستن
به طمع افتادن، حرص ورزیدن، زیاده خواهی، طمع کردن
توقع داشتن، انتظار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بستن
تصویر یخ بستن
منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی بستن
تصویر پی بستن
پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بستن
تصویر چشم بستن
مردن
نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن
صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخت بستن
تصویر رخت بستن
کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن
مردن، رخت بربستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور بستن
تصویر ور بستن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صف بستن
تصویر صف بستن
در یک ردیف قرار گرفتن، صف کشیدن، برای مثال مهتران آمدند از پس و پیش / صف کشیدند بر مراتب خویش (نظامی۴ - ۷۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ کَ دَ)
مخطط شدن جوان ساده رو. موی بر عارض جوان درآمدن. (از آنندراج) :
سبزه ها از لاله زار خاطر شانی دمید
تا لبش خط زمرد رنگ بر بیجاده بست.
ملا شانی تکلو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ شُ دَ)
التیام دادن. رجوع به ’زخم’ شود، پیچیدن اطراف زخم با دستمال و مانند آن. رجوع به زخم شود، بسته شدن و بهم آمدن سر زخم. رجوع به ’زخم’ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خاموش شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) :
تا صبح نبست از این دعا دم
یک پرده نکرد از این نوا کم.
نظامی.
دیده را مژگان زبان است و نگه عرض نیاز
نیستم از گفتگو خاموش اگر دم بسته ام.
واله هروی (از آنندراج).
- دم دربستن از کسی، با اوسخنی نگفتن. لب به سخن نگشودن با وی. با وی به گفتگو نپرداختن:
پختۀ غم های عشقم لاجرم
دم ز خاقان جهان دربسته ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
بستن عصب بستن وتر عرقوب، بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن، (مسیح کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر بستن
تصویر کمر بستن
آماده جنگ شدن، مهیا شدن، آماده گشتن: (همیشه کلک تو از بهر آن کمر بسته است که تا نفایس (معایش) اهل هنر کند تقریر)، (کمال اسماعیل نسخ دیگر) : (سبو کشان همه در بند گیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده)، (حافظ) یا کمر بستن آب. منجمد شدن یخ بستن آب. یا کمر بستن در کاری. آماده و مهیا شدن برای اجرای آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کت بستن
تصویر کت بستن
دستهای کسی را از بای بازو بوسیله طناب به پشت بستن: (از جیبش طنابی بیرون کشید و کتهای حسن را بست، {مغلوب کردن (مخصوصا در مشاعره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم بستن
تصویر علم بستن
نصب کردن علم برافراشتن درفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمع بستن
تصویر طمع بستن
آزیدن حرص ورزیدن آزمند گردیدن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
مقید ساختن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل بستن
تصویر دل بستن
دل بستن به کسی یا چیزی علاقه مند شدن به او محبت یافتن نسبت بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت بستن
تصویر رخت بستن
گرد آوردن و بستن لوازم سفر، سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره بستن
تصویر ره بستن
سد طریق کردن، راه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمع بستن
تصویر جمع بستن
مفرد را بصورت جمع در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ بستن
تصویر چپ بستن
مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چشم برهم نهادن فرو بستن چشم مقابل چشم باز کردن، افسون کردن چشم بندی کردن، یا چشم از جهان. مردن
فرهنگ لغت هوشیار
توسط عاج و استخوان شتر و غیره نقوش و گلهایی بر سطح چیزی ایجاد کردن خاتم کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش ماندن سخن نگفتن: دبیر بزرگ آن زمان لب ببست بانبوه و اندیشه اندر نشست. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بستک
تصویر هم بستک
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره